نقل خاطره از آقا معلم

ساخت وبلاگ

راوی: صمدی( شاگردشهید)

شهید سلیمان نژاد در سال 65 معلم قرآن و پرورشی کلاس دوم راهنمایی من بود. وی حدود 22 سال داشت و بسیار متعهد و مؤمن بود. با اکثر بچه‌ها دوست بود. خصوصأ یادم می‌آید آخرین باری که در مدرسه صحبت می‌کرد، در مورد شهادت یکی از بچه‌های مدرسه به‌ نام حسین رضایی بسیار منقلب بود. می‌گفت فردا دیر است. باید امروز رفت. برای شرکت در عملیات کربلای 5 عازم جبهه شد. یادم می‌آید روزی در کلاس بودیم که یکباره آژیر خطر به صدا درآمد. همه‌ی دانش آموزان به طرف پناهگاه دویدند. خواستم بلند شوم که شهید فرمودند: چیه آقا مهدی. می‌ترسی؟ گفتم: نه آقا! گفت پس بنشین سر جایت. بچه‌ها؛ کتاب قرآن را باز کنید. گر قرار باشد کشته شویم، چه بهتر که در حال قرائت قرآن بمیریم. و خواندن قرآن به صورت ترتیل را آغاز کرد در حالی که ما به دنبال او تکرار می‌کردیم. مو به تن همه ایستاده بود و کلاس، حال و هوای دیگری پیدا کرده بود. لرزش صدای هم‌کلاسی هایم مشخص بود. اشک در چشمان همه موج می‌زد. ولی کم کم صداها صلابت پیدا کرد. اشک ترس به اشک شوق تبدیل شده و دل‌ها آرام گرفته بود. صدای پدافند هوایی قطع شد. وضعیت سفید از بلندگوی مدرسه طنین انداز شد. ولی هنوز صدای تلاوت زیبای قرآن ادامه داشت.

منبع:وبلاگ امور تربیتی ناحیه یک

دیدار و مصاحبه با خانواده شهید محمدرضا نظری...
ما را در سایت دیدار و مصاحبه با خانواده شهید محمدرضا نظری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shalchi بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 12 تير 1396 ساعت: 16:15